امام مهدي ناصر محمد اليماني
09 - ذو الحجة - 1443 هـ
08 - 07 - 2022 مـ
۱۷ - تیر - ۱۴۰۱ ه.ش.
08:40 صبح
(بحسب التّقويم الرّسميّ لأمّ القرى)

[لمتابعة رابط المشاركة الأصلية للبيان]
https://albushra-islamia.net/showthread.php?p=389849
____________

در مورد کسی که خداوند معلم اوست، چه گمانی دارید...

بِسم الله الرّحمن الرّحيم. صلوات و سلام بر تمام انسان‌های عاقلی که از عقلشان استفاده می‌کنند تا تفاوت میان تفاسیر علمای مشهوری را که با ظن و گمان، قرآن را تفسیر کرده و ندانسته به خدا نسبت می‌دهند، با بیان ناصر محمد یمانی، تشخیص دهند، خداوند این مفسران را ببخشاید که او غفور و رحیم است. زمانی که ناصر محمد یمانی از اسرار قرآن، موضوعی را برایتان بیان می‌کند، می‌بینید که عقلتان به حق فتوا داده و می‌گوید بیان او حق و قول الفصل است و بیهوده و شوخی نیست و عقل شما [بخواهید یا نخواهید] جانب ناصر محمد یمانی را می‌گیرد. اگر از عقلتان استفاده کنید، حتما خواهید دید که در کنار خلیفه‌ی خدا مهدی ناصر محمد یمانی می‌ایستد. حال یکی از داستان‌های قرآنی [احسن القصص] را برایتان بیان خواهیم کرد که از برآورده شدن دو حاجت و خواسته سخن می‌گوید: حاجتی در نفس یوسف و حاجتی در نفس یعقوب.
و اما حاجت و خواسته‌ای که یوسف به دنبالش بود و برآورده شد، در این فرموده خداوند تعالی است:
{وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ‎﴿٦٢﴾‏} صدق الله العظيم [يوسف]
چون می‌داند برای آنان [برادرانش] شرطی گذاشته‌است و آن شرط در آیات محکم کتاب، در این فرموده‌ی خداوند تعالی آمده‌است:
{وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ‎﴿٥٩﴾‏ فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ﴿٦٠﴾‏ قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ‎﴿٦١﴾‏} صدق الله العظيم [يوسف].
شرط نبی‌الله یوسف، کاملاً روشن و واضح است: برای اثبات راستگویی‌شان، تا برادر دیگرشان را که از طرف پدر با آنان نسبت برادری دارد نیاورند، نزد او سهمی از آذوقه نخواهند داشت و اصلاً نباید به او نزدیک شوند، چون از آنها پرسیده بود والدینشان در کل چند فرزند بالغ دارند و جواب آنها این بود: «ما از طرف پدر و مادر، ده برادر هستیم و یک برادر هم داریم که فقط از طرف پدر با ما نسبت برادری دارد». یوسف به آنها گفت: «قسم بخورید از طرف پدر، یک برادر دیگر دارید» و آنها قسم خوردند و یوسف به آنان خبر داد: «پس یک بار شتر بیشتر به شما خواهیم داد». وقتی بار آنان آماده شد به ایشان گفت: «نوبت بعد، برادر دیگرتان که از طرف پدر با شما نسبت برادری دارد هم با شما می‌آید، من قسم شما را باور کردم و اگر او را نیاورید مشخص می‌شود که دروغ می‌گویید».
{فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ‎﴿٦٠﴾‏ قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ‎﴿٦١﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
ولی یوسف مطمئن بود که مخالفت پدرشان حتمی است و او درخواست آنان را به کل رد می‌کند. آیا مانند [بار] قبل به آنان اعتماد می‌کند و او را مانند برادرش [یوسف] به آنها می‌سپرد؟ خیر، مؤمن دو بار از یک سوراخ گزیده نمی‌شود. در حقیقت یوسف می‌خواست مخفیانه پیامی همراهشان بفرستد تا توجه پدرش یعقوب را به این امر جلب کند که خداوند رویای او را محقق ساخته و به قدرت رسیده‌است و عزیز مصر، پسر او یوسف است و لذا موافقت کند که برادرش را همراه آنها بفرستد. خداوند تعالی می‌فرماید:
{وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ ‎﴿٥٤﴾‏ قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ‎﴿٥٥﴾‏ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‎﴿٥٦﴾‏ وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ‎﴿٥٧﴾‏ وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ‎﴿٥٨﴾‏ وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ‎﴿٥٩﴾‏ فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ‎﴿٦٠﴾‏ قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ‎﴿٦١﴾‏ وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ‎﴿٦٢﴾‏ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‎﴿٦٣﴾‏ قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‎﴿٦٤﴾‏ وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ‎﴿٦٥﴾‏ قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ‎﴿٦٦﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
به حاجتی که در نفس یوسف بود بنگرید که با پیام مخفیانه او برآورده شد، او با برگرداندن پول هر یک از آنها به خودشان و گذاشتن مخفیانه آن در بارهایشان، باعث شد در حضور پدر و مادرشان غافلگیر شوند و دریابند پول خودشان به آنها برگردانده شده‌است، یوسف با این کار، پیام مخفیانه خود را ارسال کرد و می‌خواست یعقوب سخن آنها را باور کند و مطمئن شود که عزیز مصر واقعاً خواستار آوردن پسر اوست. پس یعقوب پیام را دریافت کرد و دانست کسی که این کار را کرده‌، کسی نیست جز برادرشان یوسف و برادرانش از رویای او بی‌خبر بودند. قبل از اینکه یعقوب از بازگردانده شدن اموالشان باخبر شود، درخواست آنان را برای به همراه بردن برادرشان، قاطعانه رد کرد چون اول کار گمان کرد این نقشه آنان است تا همان‌ طور که قبلاً به برادرش یوسف خیانت کرده بودند، به برادرِ یوسف هم خیانت کنند. عزیز مصر از برادر پدریشان چه می‌خواهد؟
{قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‎﴿٦٤﴾‏ وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ‎﴿٦٥﴾‏ قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ‎﴿٦٦﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
سپس یعقوب خواست زمینه عملی شدن حاجتی را که در نفسش بود فراهم کند و به یوسف فرصت بدهد تا در خلوت با برادرش سخن بگوید. لذا یعقوب گفت:
{وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ‎﴿٦٧﴾‏ وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ‎﴿٦٨﴾‏ وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ‎﴿٦٩﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
و برای همین خداوند یعقوب را فردی توصیف می‌کند که با وحی تفهیمی خداوند، هوشمندانه پیام بشارت پسرش یوسف را دریافت کرده‌است و برای همین خداوند تعالی می‌فرماید:
{وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ‎﴿٦٨﴾} صدق الله العظیم [يوسف]
اما «تفهیم»، فقط یک «تفهیم» در نفس فرد است تا اینکه یا برهانی در عالم واقعیات و حقایق برایش بیاید و یا در کتابی که از نزد خداوند آمده‌است، برهانی علمی برایش وجود داشته‌باشد تا صاحب وحی تفهیمی بداند آنچه که دریافته‌است، واقعاً الهامی از جانب خداوند بوده و وسوسه نفس یا وسوسه‌های خناسانی نیست که با مس شیطانی، در سینه انسان وارد می‌شوند.
همانا که «وحی تفهیمی» الهامی از نزد خداوند است ولی نیاز به برهان علمی آشکار در کتاب دارد که عقل و منطق در برابر آن سر تسلیم فرود‌ آورد، همان‌ طور که عقل شما در برابر این بیان و حکمت گذاشتن اموالِ آنها در بارهایشان، سر فرود آورد.
به تفاسیر از روی ظن و گمان نگاه کنید، عقل و منطق نمی‌پذیرد مقصود این باشد که آنها به خاطر اینکه اموالشان به آنان بازگردانده شده‌بود، پول داشتند و به همین‌ خاطر [به مصر] بازمی‌گشتند. حکمت کار یوسف اصلاً این نبود که با برگرداندن اموالشان، باعث شود تا شاید [به مصر] بازگردند، ای عجب!! چطور مفسران فراموش کرده‌اند مشکل در نبودن پول نبود، بلکه مشکل این بود که نبی الله یعقوب دیگر مانند بار قبل که در مورد یوسف به آنها اطمینان کرده‌بود، در مورد برادر یوسف به آنان اطمینان نداشت. نبی الله یوسف می‌خواست پدرش با دیدن غافلگیری برادرانش از بازگردانده شدن اموالشان، سخنشان را باور کند، چون آنها از برگردانده‌شدن اموالشان بی‌خبر بودند و فقط زمانی که در منزل پدرشان، بارها را گشودند، از آن مطلع شدند. آن‌گاه بود که پدرشان داستان را باور کرد که اگر برادر پدریشان را نبرند آذوقه به ایشان داده نخواهد شد. سپس یعقوب دریافت، این برادرشان یوسف است که برادرش را خواسته‌است. بلکه از همان ابتدای امر به دلیل وحی تفهیمی پروردگار به قلبش، از این امر مطمئن بود و برای همین منتظر بازگشت برادر یوسف بود تا برایش بشارت بیاورد که یوسف را یافته‌ و او زنده است و عزیز مصر شده‌است و برای همین فرصتی را برای یوسف فراهم کرد تا با برادرش در تنهایی سخن بگوید. خواسته و حاجتی که یعقوب در نفس خود داشت، عملی شد و وقتی از دروازه‌های مختلف به نزد یوسف رفتند، فرصتی برای یوسف مهیا شد تا در خلوت با برادرش صحبت کند. گرچه یعقوب تظاهر می‌کرد می‌ترسد ورود همزمان و از یک دروازه برادرهایی که شبیه هم بودند، باعث شود گرفتار چشم زخم و حسد شوند، اما یعقوب به خوبی می‌دانست در چنین موقعیت‌هایی مؤمن به خدا توکل می‌کند و هرکس به خدا توکل کند، خداوند برایش کافی است و [اگر خدا چیزی بخواهد] هیچ‌چیز در برابر اراده پروردگار به کارشان نمی‌آید. بلکه یعقوب مقصود دیگری داشت و می‌خواست فرصتی برای یوسف فراهم کند تا بتواند به تنهایی با برادرش صحبت نماید تا او خبر این بشارت را به سرعت به یعقوب برساند و همگی به نزد او بیایند. اما تقدیر خدا چنین نبود و خدا می‌خواست برادران یوسف با ذلت و خواری به درگاه او بروند و از سختی و مشکلاتی که برای آنها و خانواده‌شان پیش آمده بود به او شکایت کنند و با ذلت از او درخواست کنند به آنان صدقه بدهد، درحالی‌که یوسف بر طبق وعده‌‌ی خداوند به قدرت و عزت رسیده بود، وعده‌ای که خداوند بعد از آن که برادرانش با زور او را در ته چاهی رها کردند که بر سر راه قافله‌های مسافران عازم مصر بود، با وحی تفهیمی به او داده‌بود. برای همین خداوند تعالی می‌فرماید:
{فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ‎﴿١٥﴾‏} صدق الله العظيم.
یعنی آنها برادرشان یوسف را نشناختند مگر زمانی که خبر خیانتشان را در ته چاه انداختنش به آنان داد و خداوند به قول خود عمل کرده و خلف وعده نمی‌کند. زمان تصدیق وعده خداوند فرا رسید و آنها با ذلت به عزیز مصر التماس کردند تا از روی شفقت، سهم کاملی از آذوقه‌‌‌ به آنان بدهد چون متاعی که به همراه داشتند، ناچیز بود و وقتی آن را در بازار به فروش رساندند، پول آن برای تهیه گندم کافی نبود و برای همین از یوسف می‌خواستند از روی شفقت و به عنوان صدقه سهمشان را کامل بدهد، آنها برادرشان یوسف را نشناختند مگر زمانی که خبر مکر و خیانت آنان را در انداختن او به ته چاه، به ایشان داد و هیچ‌کس جز یوسف و ده برادرش از این موضوع خبر نداشتند. و زمان تحقق وعده الهی به یوسف فرا رسید:
{فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ‎﴿١٥﴾‏} صدق الله العظيم
و خداوند تعالی می‌فرماید:
{فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ‎﴿٨٨﴾‏ قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ‎﴿٨٩﴾‏ قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‎﴿٩٠﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ ‎﴿٩١﴾‏ قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‎﴿٩٢﴾‏ اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ‎﴿٩٣﴾‏ وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ ‎﴿٩٤﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ‎﴿٩٥﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
دلیل اینکه همسر یعقوب، نبی خداوند را فرد پیری خواند که عقلش تباه شده‌است این بود که یعقوب به همسرش گفت منتظر رسیدن بشارتی در مورد یوسف بوده و به دلیل نرسیدن این خبر شوکه شده و از شدت اندوه چشمش سفید و نابینا گردیده‌است. زمانی که فرزندانش بدون برادرشان برگشتند و دلیلشان این بود که او دزدی کرده و توسط عزیز مصر دستگیر شده‌است، یعقوب دچار صدمه روحی شدیدی شد چون آنچه که رخ داد، برعکس انتظارش بود. او منتظر بود برادر یوسف، بشارت یوسف را بیاورد و برای همین از شدت صدمه روحی، چشمش سفید و نابینا گردید. این موضوع اثر بسیار شدیدی بر وضعیت روحی یعقوب داشت و برای همین خداوند تعالی می‌فرماید:
{وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ‎﴿٨٤﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ‎﴿٨٥﴾‏ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ‎﴿٨٦﴾‏}صدق الله العظیم [يوسف].
بعد از این صدمه روحی، وحی تفهیمی برایش آمد که تأکید داشت کسی که برادر یوسف را دستگیر کرده‌است، خود یوسف [عزیز مصر] است چون برای او نگران بود و می‌ترسید برادران بعد از اینکه ثابت کردند دروغ نمی‌گویند و از طرف پدر، برادر دیگری دارند که او را نزد یوسف آوردند [به وی آسیب برسانند]. یوسف مطمئن نبود بعد از اینکه ثابت کردند راست می‌گویند، در بازگشت برادرش در امان باشد. برای همین یعقوب بعد از صدمه روحی که به او وارد شد، راز را برای همسر و فرزندانش آشکار کرد و به آنان گفت عزیز مصر، برادرشان یوسف است و برادر خود را از ترس اینکه توسط آنان آسیبی ببیند، از ایشان گرفته و نزد خود نگاه داشته است. برای همین گفت:

{يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ‎﴿٨٧﴾‏ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ‎﴿٨٨﴾‏ قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ‎﴿٨٩﴾‏ قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‎﴿٩٠﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
ولی زن یعقوب به او نسبت دیوانگی داده و با او مجادله می‌کرد و او را خرفت خوانده و می‌گفت عقلش تباه گردیده و مانند عقل کودکان شده‌است و عزیز مصر، یوسف نیست. از نظر همسر یعقوب و ده پسرش این امر محال بود، چطور ممکن است یوسف به چنین مقامی برسد! آن زن می‌دانست برادران یوسف او را در کودکی به ته چاه انداخته بودند و باید یکی از قافله‌ها او را پیدا کرده و در بازار برده‌فروشی، فروخته باشد و اگر هنوز زنده باشد، باید بنده و غلام کسی باشد نه عزیز مصر. تفاوت بسیار بزرگی بین یک غلام و عزیز مصر وجود دارد. زن یعقوب اینها را اوهام می‌دانست و او را دیوانه می‌خواند و بر سر آن به شدت با یعقوب مجادله می‌کرد. یعقوب به این رفتار همسرش عادت داشت و برای همین خداوند تعالی می‌فرماید:
{وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ ‎﴿٩٤﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ‎﴿٩٥﴾‏ فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ‎﴿٩٦﴾‏}
صدق الله العظیم [يوسف]،
چون خبری که در مورد یوسف به آنان داده بود، دقیقاً محقق شد و برایشان روشن گردید او زنده است و واقعاً عزیز مصر شده‌است، یعنی همان‌ خبری که یعقوب بعد از صدمه روحی شدید [ناشی از رسیدن خبر حزن‌انگیز به جای خبر خوش]، به آنان داد. خداوند با وحی تفهیمی بار دیگر به او خبر داد که آنچه که از قبل به او الهام شده‌بود، حق است و لذا یقین به او بازگشت و گفت:
{يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ‎﴿٨٧﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
ولی تمام آنچه که یعقوب می‌دانست بر اساس رویایی بود که خداوند به پسرش یوسف نشان داده‌بود و خداوند تعالی می‌فرماید:
{إذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ ‎﴿٤﴾‏} صدق الله العظیم [يوسف].
سپس به سراغ تصدیق رویا در عالم واقعیات می‌آییم، خداوند تعالی می‌فرماید:
{وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقَالَ يَا أَبَتِ هَٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ۖ وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ‎﴿١٠٠﴾‏} صدق الله الغظيم [يوسف]
از بهترین داستان‌ها [احسن القصص] بهره بگیرید که فواید زیادی داشته و درس‌های زیادی در آنها نهفته‌است و حاوی پند و عبرت و حکمت‌های بالغه و خیر بسیار زیادی هستند.
عید را تبریک گفته و سال خوبی برایتان آرزو می‌کنم ان‌شاءالله همیشه در بهترین حال بوده و تا یوم الدین در راه حق ثابت قدم بمانید.
وسَلامٌ على المُرسَلِين والحمد لله ربِّ العالَمين..
خليفة الله على العالم بأسره؛ الإمام المهديّ ناصر محمد اليماني.
======== اقتباس =========

اقتباس المشاركة 389941 من موضوع ما ظنُّكم بمَن مُعلِّمُه الله؟

الإمام المهديّ ناصر محمد اليماني
09 - ذو الحجة - 1443 هـ
08 - 07 - 2022 مـ
08:40 صباحًا
(بحسب التّقويم الرّسميّ لأمّ القرى)

[لمتابعة رابط المشاركة الأصلية للبيان]
https://albushra-islamia.net/showthread.php?p=389849
____________


ما ظنُّكم بمَن مُعلِّمُه الله؟


بِسم الله الرّحمن الرّحيم والصّلاة والسّلام على كُلّ إنسانٍ عاقلٍ يَستخدمُ عَقله للتّمييز بين الذين يقولون على الله ما لا يَعلَمون مِن كافّة مَشاهير أصحاب التّفاسير الظّنيّة، عسى الله أن يغفِر لهم إنه هو الغفور الرّحيم، وحين يُبيِّن لكم ناصر محمد اليماني شيئًا مِن أسرار القرآن فسوف تجدون عقولكم تُفتِيكم بالحقّ فتقول أنّ الحقّ بالقَول الفَصل وما هو بالهزل هو مع ناصر محمد اليماني شِئتُم أم أبَيتُم؛ إذا استَخدمتُم عقولكم فحتمًا تَجدونها مع خليفة الله المهديّ ناصر محمد اليماني، ولسوف نُبيِّن لكم مِن أحسَن القَصَص حاجةً في نَفْس يوسف قضاها، وحاجةً في نفس يعقوب قضاها:

فأمّا الحاجة التي في نفس يوسف قضاها في قول الله تعالى: {وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ‎﴿٦٢﴾‏} صدق الله العظيم [يوسف]، وذلك كونَه يعلمُ أنّه اشتَرط عليهم شرطًا في مُحكَم الكتاب في قول الله تعالى: {وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ‎﴿٥٩﴾‏ فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ‎﴿٦٠﴾‏ قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ‎﴿٦١﴾‏} صدق الله العظيم [يوسف].

إذًا شَرطُ نبيّ الله يوسف واضحٌ أنّه لا كَيلَ لهم عنده ولا يَقرَبون حتى يأتونه بأخٍ لهم مِن أبيهم لإثبات مِصداقيَّتِهم كونَه سَألهم عن عَدَد البالغين على الأبوين فقالوا: "نحن عشرة أشِقّاء على أمٍّ وأبٍ ويُوجَد كذلك أخٌ لنا مِن أبينا"، فقال لهم يوسف: "أقسِموا بالله أنّه يوجد أخٌ لكم مِن أبيكم"، فأقسَموا، فقال: "لسَوف نزيدُكم حِمل بَعيرٍ"، حتى إذا جهَّزهُم فقال لهم: "المَرَّة القادمة يأتي معكم أخٌ لكم مِن أبيكم كَوني صدَّقتُ بقَسَمِكم، ما لم تأتوني به فأنتم تَكذِبون" {فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ‎﴿٦٠﴾‏ قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ‎﴿٦١﴾‏} [يوسف].

ولكنّ يوسف يَعلمُ بِردِّ أبيهم الحَتمِيّ عليهم بالرّفض المُطلَق، فهل يأمَنهم عليه إلَّا كما أمِنَهم على أخيه مِن قَبلُ؟ فلا يُلدَغ مُؤمنٌ مِن جُحرٍ مرَّتين، فأراد يوسف أن يُرسِل مَعهم رسالةً خَفيَّةً لكي يَلفِتَ انتباه أبيه يعقوب أنّ الله قد أصدَقَه رُؤياه بالتّمكين وأنّ عزيز مِصر (ابنه يوسف) وذلك حتى يُرسل معهم أخاه، وقال الله تعالى: {وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ ‎﴿٥٤﴾‏ قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ‎﴿٥٥﴾‏ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‎﴿٥٦﴾‏ وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ‎﴿٥٧﴾‏ وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ‎﴿٥٨﴾‏ وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ‎﴿٥٩﴾‏ فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ‎﴿٦٠﴾‏ قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ‎﴿٦١﴾‏ وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ‎﴿٦٢﴾‏ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‎﴿٦٣﴾‏ قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‎﴿٦٤﴾‏ وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ‎﴿٦٥﴾‏ قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ‎﴿٦٦﴾‏} [يوسف].

فانظروا إلى الحاجة التي في نَفْس يوسف قضاها بالرّسالة الخَفِيَّة بإرجاع كُلٍّ منهم نُقُوده ذاتها فجَعلها في رِحالِهم خِفيَةً فيتفاجأوا بها عند أبيهم وأمّهم؛ فعرَفوها أنّها ذاتها نقودهم رُدَّت إليهم ليُصَدِّقهم يعقوب أنّ ابنه حقًّا مَطلوبٌ مِن عزيز مصر، فوصَلت الرّسالة إلى نفس يعقوب أنّه ما فعل هذا إلَّا أخوهم يوسف فإخوته لا يعلَمون برؤياه مِن قبلُ، وقبل أن يَعلم يعقوب أنّ بِضاعَتهم رُدَّت إليهم رفَض قَطعًا أن يُؤتيهم بأخٍ لهم مِن أبيهم كونَه ظنّ بادِئ الأمر أنّ تلك خِطَّةٌ منهم ليَغدُروا بأخِ يوسف كما غدَروا بأخيه يوسف مِن قبلُ، فماذا يَبغي عزيز مصر مِن أخيهم مِن أبيهم؟! ولذلك: {قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‎﴿٦٤﴾‏ وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ‎﴿٦٥﴾‏ قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ‎﴿٦٦﴾‏} [يوسف].

فمِن ثمّ أراد يعقوب أن يَقضي حاجةً في نفسه فيهيّأ الفُرصَة ليوسف ليَنفَردَ بأخيه فيُكلّمه وحده، ولذلك قال يعقوب: {وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ‎﴿٦٧﴾‏ وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ‎﴿٦٨﴾‏ وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ‎﴿٦٩﴾‏} [يوسف].

ولذلك وصفَه اللهُ - يعقوبَ - بذكاءِ الفَهمِ لرسالة البُشرى بابنه يوسف بِوَحْيِ التَّفهيم مِن الله، ولذلك قال الله تعالى: {وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ‎﴿٦٨﴾} [يوسف]، ولكنّ التّفهيمَ تَفهيمٌ في النّفس حتى يأتي بُرهانُه على الواقع الحقيقيّ أو بسلطانِ عِلمٍ مِن الله في كتابٍ مِن عند الله ليعلَمَ صاحبُ وَحْيِ التّفهيم أنّه حقًّا كان إلهامًا مِن الله وليس مُجرَّد وَسوَسَة نفسٍ أو الوَسواس الخنّاس الذي يُوسوِسُ في صُدور الناس بسبب مُسوسِ الشياطين.

ألا وإنّ وحيَ التّفهيم إلهامٌ مِن الله ولكنّه يَتطلّبُ سُلطانَ عِلمٍ مُبيْن في الكتاب يُسلِّمُ له العقل والمَنطِقُ تسليمًا كما سَلَّمت عُقولكم لهذا البيان عن الحِكمة مِن جعل بضاعتِهم في رِحالهم.

فانظروا للتّفاسير الظّنِّيّة؛ لن يَقبَلها العقل والمَنطِقُ أنّه يَقصدُ أنّهم سوف يَرجعون نظرًا لامتِلاكِهم الدّنانير نظرًا لأنّ بِضاعَتَهم رُدَّت إليهم، فليست الحِكمة في نفس يوسف في هذا إطلاقًا أنّهم لعلَّهم يَرجِعون نظرًا لأنّ بِضاعَتهم رُدَّت إليهم، فيا للعجب! فكيف نَسِي المُفسِّرون أنّ الإشكاليّة ليست في عَدم وُجود الدَّنانير؟! بل الإشكاليّة لدى نبيّ الله يعقوب كونَه لن يأمَنهم على أخِ يوسف إلا كما أمِنهم على يوسف مِن قبلُ، فأراد نبيّ الله يوسف أن يُصَدِّق أبوه أولاده حين يَجِدهم تَفاجؤوا أنّ بِضاعتَهم رُدَّت إليهم وهم لا يَعلمُون أنّها رُدَّت إليهم إلّا حين فتَحوا رِحالَهم في دارهم لدى أبيهم، فمِن ثمّ يُصدِّقهم أبوهم بقصّة مَنعِ الكَيلِ حتى يأتوا بأخٍ لهم مِن أبيهم، ثمّ يَعلَم يعقوب أنّه أخوهم يوسف مَن طلبَ أخاه؛ بل ومُوقِنٌ بادئ الأمر بسبب تكليم وَحيِ التّفهيم مِن الرَّب إلى القلب، ولذلك كان في انتظار عودة أخِ يوسف بالبشرى بأخيه يوسف أنّه وجده حيًّا يُرزَق - عزيز مصر - ولذلك هيّأ الفُرصة ليوسف ليُكلِّم أخاه على انفرادٍ، وفِعلًا قَضى تلك الحاجة في نفسه - يعقوب - حين دخلوا مِن أبواب مُتفرّقةٍ على يوسف فهيَّأ الفرصة ليوسف ليتكلّم مع أخيه بانفرادٍ رغم أنّ يعقوب تظاهر أنّه يخشى عليهم مِن حَسد العين حين يَدخلون مِن بابٍ واحدٍ - إخوةً مُتشابهِين - ولكنّ يعقوب يعلم أنّ في مثل هذا أنّ المؤمن يتوكّل على الله ومَن يتوكّل على الله فهو حسبُه ولا يُغنِي عنهم مِن الله شيئًا؛ بل حاجةً أخرى في نفس يعقوب قضاها لتَهيِئة الفُرصة ليُكلّم يوسف أخاه على انفرادٍ ليزُفَّ إلى يعقوب البُشرى فيأتوا إليه أجمعين، ولكنّ قدَر الله لم يأن بعدُ حتى يَدخلوا عليه أذِلَّةً يَشكُون إليه أنّه مَسّهم وأهلهم الضُّرّ فيسألونه الصّدقة وهم أذِلّة ويوسف أعَزَّه الله تصديقًا لوعد الله ليوسف بوحيِ التّفهيم بعد أن قَهروه وتركوه في بئرٍ في غَيابَت الجُبِّ على طريق أصحاب القوافِل المُسافرين إلى مصر، ولذلك قال الله تعالى: {فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ‎﴿١٥﴾‏} صدق الله العظيم.

أي وهُم لا يَشعُرون أنّه أخاهم يوسف إلَّا حين يُنَبِّأهم بِغَدرهِم به في غَيابَت الجُبِّ؛ وعدَ الله لا يُخلف الله الميعاد، وجاءت ساعة تصديق الوعد وهم أذِلةٌ يستعطفون عزيز مصر أن يَفِيَ لهم الكيلَ كونهم جاؤوا ببضاعةٍ مُزجاةٍ فباعوها في السّوق ولم تَفِ ثَمنَ قيمة القمح، ولذلك استَعطفوا يوسف ليَفِيَ لهم الكَيلَ صدقَةً منه، ولم يكونوا يَشعرون أنّه أخاهم يوسف إلَّا حين ذَكَّرهم بغَدرِهم به في غَيابَت الجبِّ، ولم يَكُن يعلم أحدٌ بذلك غير يوسف وإخوته مِن أبيه العَشَرة.

وجاء تصديقُ وعدِ الله ليوسف في قول الله تعالى: {فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ‎﴿١٥﴾‏}، وقال الله تعالى: {فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ‎﴿٨٨﴾‏ قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ‎﴿٨٩﴾‏ قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‎﴿٩٠﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ ‎﴿٩١﴾‏ قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‎﴿٩٢﴾‏ اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ‎﴿٩٣﴾‏ وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ ‎﴿٩٤﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ‎﴿٩٥﴾‏} [يوسف].

وسبب وصفِ زوجة يعقوب لنبيّ الله يعقوب بالخرَفِ كونه قال لزوجته بعد الصَّدمة التي بِسبَبها ابيضَّت عيناه مِن الحُزن فهو كان ينتظر البُشرى بيوسف؛ وإذا أولاده جاؤوا بدون أخيهم بحجّة أنّه سَرَق فألقى عليه القَبض عزيز مصر؛ فهنا جاءت الصّدمة النّفسيّة العكسيّة كونه كان ينتظر البُشرى بيوسف على لسان أخيه، ولذلك ابيَضَّت عيناه مِن الضّربة العكسيّة، فكان وقعُها شديدًا على حالة يعقوب النفسيّة ولذلك قال الله تعالى: {وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ‎﴿٨٤﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ‎﴿٨٥﴾‏ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ‎﴿٨٦﴾‏} [يوسف].

كونه جاء وحيُ التّفهيم مِن بعد الصّدمة ليُؤكِّدَ له أنّ الذي ألقى القبض على أخِ يوسف أنّه يوسف عزيز مصر كونه يخشى عليه مِن إخوته مِن بعد إثبات مِصداقيَّتِهم فأحضروا أخًا لهم مِن أبيهم، ولكنّ يوسف لا يأمنُهم عليه حين العودة مِن بعد أن أثبتوا مِصداقيَّتَهم ولذلك باح لزوجته وأولاده بالسِّرّ مِن بعد الصّدمة أنّ عزيز مصر الذي أخذ منهم أخاهم خشيَةً عليه منهم إنّه أخوهم يوسف عزيز مصر، ولذلك قال: {يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ‎﴿٨٧﴾‏ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ‎﴿٨٨﴾‏ قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ‎﴿٨٩﴾‏ قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‎﴿٩٠﴾‏} [يوسف].

ولكنّ زوجته كانت تُفنِّدُه مُجادِلةً - يعقوب - وتَصِفُه بالخَرَف وأنّ عقله عاد عقلَ طفلٍ؛ فليس يوسف عزيز مصر! فهذا هو المُستحيل في نظر زوجة يعقوب وكافّة أولادها العشرة، فكيف يَصِل إلى هذه المكانة؟! فهي تعلمُ أنّ إخوَته ألقوا به صغيرًا في غَيَابَت الجُبّ فلا بُدّ أنّه التَقطه أحد السَيّارة وباعوه في سُوق الرّقيق، فإذا كان لا يزال حيًّا يُرزَق فهو لا بُدَّ أنَّه عبدٌ مَملوكٌ لأحدٍ وليسَ عزيز مصر، فالفرقُ شاسِعٌ بين عبدٍ مَملوكٍ وعزيز مصر، فكانت تُفَنِّدُه فتُجادِله في هذا الوَهم في نظرِها جَدَلًا كبيرًا، فتَعوَّد على ذلك مِن زوجته ولذلك قال الله تعالى: {وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ ‎﴿٩٤﴾‏ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ‎﴿٩٥﴾‏ فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ‎﴿٩٦﴾‏} [يوسف]، كونَه تحقَّق بالضّبط ما أخبَرهم في شأن يوسف؛ فتبَيَّن لهم أنّه حيٌّ يُرزَق وأنّه حقًّا عزيز مصر كما أخبرهم يعقوب مِن بعد الصَّدمة العكسيّة النّفسيّة الشّديدة مِن الفَرح إلى الحُزن؛ فأوحى الله إليه بوَحيِ التَّفهيم مرّةً أخرى أنّ ما ألهمَه به مِن قبلُ أنّه الحقّ، ولذلك عاوَد إليه اليَقين فقال: {يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ‎﴿٨٧﴾‏} [يوسف].

ولكن كل ذلك العلم لدى يعقوب تأسّسَ على رؤيا لابنه يوسف مِن الله، وقال الله تعالى:{إذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ ‎﴿٤﴾‏} [يوسف].

فمِن ثمّ نأتي لتصديق الرّؤيا بالحقّ؛ وقال الله تعالى: {وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقَالَ يَا أَبَتِ هَٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ۖ وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ‎﴿١٠٠﴾‏} صدق الله العظيم [يوسف].

وتستَفيدون مِن أحَسَن القَصَص فوائد كثيرة ودروسًا كثيرةً وعِظةً وعِبرةً وحِكمةً بالغةً وخيرًا كثيرًا.

وعيدٌ مُباركٌ وكلُّ عامٍ وأنتم طَيّبون وعلى الحقّ ثابتون إلى يوم الدّين.

وسَلامٌ على المُرسَلِين والحمد لله ربِّ العالَمين..
خليفة الله على العالم بأسره؛ الإمام المهديّ ناصر محمد اليماني.
____________

اضغط هنا لقراءة البيان المقتبس..